در شهر سانتای مکزیک، کلارا سلما دختری یتیم شانزده ساله زندگی میکند که هرگز پدر و مادر واقعی اش را ندیده است. تمام چیزی که او درباره ی آنها در کل زندگیش شنیده این است که پدر و مادرش او را رها کرده اند. سالما تمام زندگیش را صرف پیدا کردن آنها کرده است و این تبدیل به آرزویی بزرگ برای او شده است